غربت آن نیست که تنها باشی
فارغ از غربت فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل
در میان همه کس یکه و تنها باشی
کســــی چه میـــــداند که
امـــــروز چند بار فــــــرو ریختم
از دیدن کســــی که
تنهــــــا لباسش شبیه تــــــــو بود...
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزون مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است.
(سهراب سپهری)
ترک کردن آدم ها هم آدابی دارد!!!
اگر آداب ماندن نمی دانید
لااقل...
درست ترکشان کنید
تا ترک بر ندارند.!!