می خوابم تا فراموش کنم رفته ای
ولی صبح تنهایی بیدارم می کند !
سوت پایان را بزن
من حریف هرزگی تو
و احمق بودن خودم نمی شوم...
مشکل از تو نبود
از من بود
با کسی حرف می زدم
که سمعک هایش را
پیش دیگری جا گذاشته بود...
نمی بخشمت
ولی فراموشت می کنم
همیشه به همین سادگی از آدم های بی ارزش می گذرم...
دیگر هیچ چیز مشترکی بین ما نیست...
تنها آسمانمان یکیست....
بیخودی به آن تکیه کرده بودم ...
من میخندم به فرداهایت...
این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد
از دلتــــ که مایه بگذاری
ســوخـــــته ای . . .