خطا از من است ، می دانم …
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …
خدایا ؛؛ رهایم نکن .....
ﺧـسته ﺍﻡ ..
شگفتا وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی که می خواند نمی شنیدم،
وقتی دیدم که نبود، وقتی شنیدم که نخواند.
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ی سرد و زلال
در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد،
و تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. چشمه که خشکید،
چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد،
و به هوا رفت، و آتش کویر را تاخت و در خود گداخت،
و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید،
تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه آتش،
بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که
تا بود از غم نبودن تو می گداخت ....
اکنون زمان گریستن است ،
اگر تنها بتوان گریست
یابه رازداری دامان تو اعتمادی اگر بتوان داشت
با این همه به زندان من بیا
که تنها دریچه اش به حیاط دیوانه خانه می گشاید ...
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم!..
گاهی درد "ها " وحرف "ها"یم را برای نان ریزه هایِ حیاط نقل میکنم....
شایدگنجشکان هضمشان کنند
بچــــه که بودم فکـــر میکردم فقـــط زنبــــورها نیش میزننـــد
بـــــــزرگ شدم
دیـــدم، شنیـــدم، رفتــــم، آمـــدم
و یــــاد گرفتــــم
نــــه، آدمها هم نیــــش میزننـــد
هر چقـدر صمیــــــمی تر، عزیزتر
نیششـــان ســـــمی تــــر !