خطا از من است ، می دانم …
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …
خدایا ؛؛ رهایم نکن .....
ﺧـسته ﺍﻡ ..
به این می اندیشم که ، چگونه دوستی پیدا کنم که در زمان تنهایی همراهم باشد !

اما . . .
می توان دوستی پیدا کرد که درتمامی لحظه ها کنارم باشد ؟
من در تمام لحظه هایم تنها هستم . . . تنهای تنها !
اما . . . باز هم ازاندیشیدن دست بر نمیدارم . . .
همچنان در مخیله ام به دنبال دوستی شایسته هستم . . .
.
.
.
آری یک دوست . . .
یک دوست صمیمی دارم که به قدر نداشته هایم او را داشته ام . . .
تمامی لحظاتم را با او سپری کرده ام . . .
خاطرات زیادی با هم داریم
شبهای سردم را با نوازش های گرم او سرکرده ام
او دوستی خودرابارهاوبارها ثابت کرده . . .
ثابت کرده که میتواند بهترین دوست برایم باشدودرتنهایی تنهایم نمیگذارد . . .
امامن رفیقی نیمه راه بود برایش . . .
شبی را بیاد دارم که مثل همیشه تنها بودم . . .
دلم گرفته بود . . . از خودم ، از همه . . . حتی ازبهترین وصمیمیترین دوستم که درکنارم بود . . .
مثل همیشه هیچ نمیگفت . . .
ساکت نشسته بود و تنها نظاره گر غم ها و بی کسی هایم بود
سکوتی مبهم فضای اتاق را در برگرفته بود
ساعت ها بدون هیچ کلامی را در کنار هم سپری کردیم
تا اینکه . . . به یکباره هرچه دردو جدایی و حسرت و خلاصه تمام بی کسی هایم که گوشه ای از قلبم تلمبارشده بود را یکجا جمع کردم و برسرش فریاد کشیدم . . . !
پس از لحظه ای . . . دیدم که ارام ارام در خود شکست و مرا دعوت به گریه کرد . . .
من هم با تمام توان شروع به گریستن کردم . . .
اشک میریختم ، زجه میزدم وهربارسکوت اتاق رادرهم میشکستم . . .
ازخودم بدم می امد که چرابهترین دوستم را ترک کردم . . .
هنوز هم باورم نمیشد . . .
یعنی من بودم که او را اینگونه شکستم ؟!
اری من بغضم راشکستم . . .
بهترین دوستم را . . .
ولی مطمئنم که این جدایی دوامی نخواهد داشت . . . !
کدام خیابان را بگردم
کدام کوچه را؟
بر کوبه ی کدام در بکوبم
بر چارچوبش ظاهر شوی تو
و بازم بشناسی مرا از من
به آغوشم بگیری و
نپرسی هرگز
که چه به روزگارم آورده است
روزگار بی تو ماندن های بسیار!
واژه ها محدود شدند در سی دو حرف الفبا .
برای گفتن حرفهایم دنبال سی و سومین حرف میگردم ...
گل یا پوچ بازی می کند
رخ در رخ عشق
با چشمان خویش
عاشق بی دست
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بیکرانه را
جدی نگرفتم ...
حتی عشق را !