حــوآســـــت بآشد بآنو
اگـــــربــه مــــردی بــیــش اَزحد بـــها بدهـــی
دیــگـــــربرای داشتنــــت تلـــاش نمی کنـــد
نگــــاهـــش ســـــرد می شود..
کلـــامش بـــی روح
دستـــآنش یخ زده
حــرف هــایش بــوی دل مردگـــــی می گیــــــــــرد!!
وآغــــوشش بوی هوس..
و درست میشوی زخم خورده ای شبیه من...
گرگ ها همیشه زوزه نمیکشند . . .
گاهی میگویند دوستت دارم و زودتر از آنکه بفهمی بره ای .
میدرند خاطراتت را .
و تو می مانی با تنی که بوی گرگ گرفته...
راستش را بخواهی
امروز
هیچ اتفاق خاصی رخ نداد
فقط حدود عصر
باران کوتاهی بارید
اما زار زار ...
در من
خون جریان ندارد!
تمامَم،
جبر ِ یخ زده ایست
به نام ِ زندگی
کلید را زیر همان گلدان همیشگی گذاشتم!
گفتم خیالت اگر پیش ما آمد ،پشت در نماند!
دنیا
جائی امن تر از آغوش تو ندارد
این را بارانی می گفت
که از چهار گوشۀ
بوسه های عاشقانه می آمد
تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد
من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد
خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها
عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد