متوجه میشی که جــــــای بعضیـــــا ،
الان کــــه تو زندگیت خالــــــی نیست هیـــــچ …
اون موقعشم زیـــــــــــادی بوده … !
شک نـــــکن...
آینـــــده ای خواهــــــــم ســــاخت که
"گذشتــــــه"جلـــــویش زانـــــــو زند
قـــرار نیست من هـــــم دل دیگـــــری را بسوزانم!
بـــــــرعکس کسی که وارد زندگیـــــــم می شود را
آنقــــــدر خوشبخت می کنــــــــم که
به هر روزی که جــــــای او نیستی بــــه خودت لعنت بفـــــرستی...!!!
خــــدایـــا...
هیچ کـــســو.....
بــه کـسـی کـه قــسـمـتش نیـسـت ...
عـادت نــده...
تـو خــدایی....
نـمـیدونـی دل بـشــکـنـه چــقدر درد داره ...
مثل چشمان نجیبی که عسل آمیز است
نام شیرین غزلساز تو سکرانگیز است
مثل یک خلسه ی طولانی مولانایی
مژه های تو پر از وسوسه ی تبریز است
مثل مرطوب ترین،ابر دم صبح بهار
آسمان سرانگشت تو باران ریز است
رودی از عشق در آنسوی نگاهت جاریست
شعله ی قدسی چشمان تو موسی خیز است
آنسوی چشم تو فردای قیامت پیداست
چشم تو آینه ی روشن رستاخیز است
به جنون می کشداندیشه ی تو شاعر را
این غزل حاصل دیوانگی پاییز است!!!
این روزها
مدام دلم بهانه ات را می گیرد !
هی آرامش می کنم
اما ...
نه من آرام کردن بلدم
و نه او آرام شدن !.!.!.!
از پسِ نقش هامان ، خوب برآمدیم
من به پات ، می میرم وُ
تو به " اُسکار " می رسی!
زندگی با عشق گم شده:شیرین تر از زندگی بی عشق است. ( تاگور)
آدمــهــا ،
نــمـی فـهمـنـت ….
تـرجـمـه ات مـیـکـنـنـد ؛
آن هـم بـه زبـان خـودشــان