متوجه میشی که جــــــای بعضیـــــا ،
الان کــــه تو زندگیت خالــــــی نیست هیـــــچ …
اون موقعشم زیـــــــــــادی بوده … !
شک نـــــکن...
آینـــــده ای خواهــــــــم ســــاخت که
"گذشتــــــه"جلـــــویش زانـــــــو زند
قـــرار نیست من هـــــم دل دیگـــــری را بسوزانم!
بـــــــرعکس کسی که وارد زندگیـــــــم می شود را
آنقــــــدر خوشبخت می کنــــــــم که
به هر روزی که جــــــای او نیستی بــــه خودت لعنت بفـــــرستی...!!!
خــــدایـــا...
هیچ کـــســو.....
بــه کـسـی کـه قــسـمـتش نیـسـت ...
عـادت نــده...
تـو خــدایی....
نـمـیدونـی دل بـشــکـنـه چــقدر درد داره ...
بعضی وقت ها
چنان کیشت می کنند
که سال های سال مات می مانی
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ
ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﺮﺩﯼ
ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻡ
ﺍﺯ ﮐﺸﺘﯽ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ
ﺍﻟﺒﺘﻪ ...
ﺍﯾﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻦ
ﺩﺭﯾﺎ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺸﺘﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ...
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﻨﯽ
ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﺗﻮ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺩﺍﺩﯼ
ﺗﺎ ﺍﺳﯿﺮﻡ ﮐﻨﯽ !
چتر ها را باید بست ،
زیر باران باید رفت .
فکر را ،خاطره را زیر باران باید برد .
با همه مردم شهر ،
زیر باران باید رفت
. دوست را زیر باران باید دید .
عشق را زیر باران باید جست .
زیر باران باید با زن خوابید .
زیر باران باید بازی کرد .
زیر باران باید چیز نوشت نیلوفر کاشت.
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !
زیبا بود
امّا
شوخی بود !
حالا . . .
تو بی تقصیری !
خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی
تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است . . . !
چتر ها را باید بست ،
زیر باران باید رفت .
فکر را ،خاطره را زیر باران باید برد .
با همه مردم شهر ،
زیر باران باید رفت
. دوست را زیر باران باید دید .
عشق را زیر باران باید جست .
زیر باران باید با زن خوابید .
زیر باران باید بازی کرد .
زیر باران باید چیز نوشت نیلوفر کاشت.