-
حسرت هایم...
دوشنبه 13 خرداد 1392 20:26
حسرت هایم را امشب میگذارم پشت در بیچاره رفتگر چه بار سنگینی دارد... چـه سـاده بـه اعـتبار دسـتـانـت زمیـن خوردم !!!
-
تو رفتی...
دوشنبه 13 خرداد 1392 19:01
تو رفتی و اینها ماندند تا ابد یک بغض لعنتی یک آه و یک سؤال بی جواب! هنوز گاهی دلت برایم تنگ میشود؟؟؟ یه وقتایی هست که جواب همه نگرانیات و دلتنگیات میشه یه جمله که میکوبند تو صورتت "بهم گیر نده ؛ حوصلتو ندارم.
-
دلـــم بــرای خـــودم تــنــــگــــ شــــده...
دوشنبه 13 خرداد 1392 19:01
دلـــم بــرای خـــودم هــــمـــونی کــه قــبـلا بــودم تــنــــگــــ شــــده هـــمـــونی کــه هــنـــوز قــلــبــش نــشکـستــه بــود تــلخی قصــه آنــجاست... وقــتی دلم " سوخــت " دلــش " خــنک " شد!
-
چقدر تو بی وفا هستی...
جمعه 10 خرداد 1392 19:56
حرف آخرت همین بود ؟ خداحافظ ... صبر میکردی....... اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی … گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی... فراموشم نکن شاید سالها بعد در گذر خیابانها از کنار هم بگذریم :بگویی آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود
-
روزهای انتظار...
سهشنبه 7 خرداد 1392 14:11
روزهای انتظار چه عاشقانه مرا می شکند و تو چه سرد از من عبور می کنی مرا ببخش که ســــاده بودنم دلت را زد... مرا ببخش اگر عشــــق ورزیدنم چشمانت را بست...!!! می روم تا آنان که توانا ترند ... تو را به اوج بودنــــت برسانند
-
تولدت بدون من مبارک...
یکشنبه 5 خرداد 1392 18:10
من همین امـــ روز بود که رفتم … رفتم به همان پارک همیشگی... و روی همان نیمکت همیشگی نشستم … گل سرخی روی آن گذاشتم و مثل همیشه زیر لب گفتم : " دوستت دارم زندگی من " هرجا که هستی تولدت بدون من مبارک !!!! دنیای دستها از هر دنیایی بی وفاتر است دستهایت را می گیرند گرفتار عادت که شدی همان دستها را برایت تکان می...
-
ســرگرمی...
یکشنبه 5 خرداد 1392 16:35
اگر میبینـی هنــوز تنهـــام بخـــاطر عشــق تــو نیست ! مــن فقـط میتــرســـم .. میترســـم همـــه مثــل تـــو باشنــد ! تمــام روزهـایی کــه... ســرگرمیت بـودم ، زندگیــم بـودی !!!
-
حـــــــــرف هـــــــای نــــــــزده
پنجشنبه 2 خرداد 1392 16:44
لیـــــــاقت می خواهد … بـــــودن در قلــــــب دخــــترکـــــی که تمـــــام دنـــــیایـــــش ، حـــــــــرف هـــــــای نــــــــزده اش اســت …!!! دیـــــــگر استــفــاده نمی کنــم از میــم مالکــیـــت !!! شـــب بـخـیــــــر عـزیــز ش
-
نشسته ام...
پنجشنبه 2 خرداد 1392 16:38
نشسته ام … بـــیـاد ِ کــودکــی هـــایــم . . . دور “غــلـط” هــا، یـک خــط ِ قرمز مـی کـــشـم . . . ! حتی . . . دور ِ تــــــــو . . . ! پسورد تمام چیزهایم شماره ی تــــــ ــــــو شده است و من دائم شماره ی تو را میگیرم بدون آنکه صدایــــ ـــــــ ــــت را بشنوم....
-
یکبار قسمت کردم...
پنجشنبه 2 خرداد 1392 16:25
تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد… یکبار قسمت کردم… چندین برابر شد. پروردگارا به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند
-
بی خبر می آیی...
پنجشنبه 2 خرداد 1392 16:24
در خواب هم راحتم نمی گذاری ، بی خبر می آیی ، صدایم می کنی … تا چشم باز میکنم ، باز نیستی دیگــه با عروسک هام بازی نمی کنـــم بزرگ شـــدم ! برای خودم عروســـکی شــــدم آنقــــدر که بازی ام دادنـــد ........!
-
شوخی...
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 12:16
عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد! زیبا بود... اما... شوخی بود! حالا... تو بی تقصیری! خدای تو هم بی تقصیر است! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم! تمام این تنهایی... تاوان جدی گرفتن آن شوخی است! مُــعــجزه یَــعـنــﮯ. . . . تــو בر خــیــالََـــت گـــاهـﮯ بــہ " مَــــن " فِـــکــر مـﮯ کُــنــﮯ. .....
-
نشد...
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 11:41
به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشد وقتـــی عاشقـــانه هایــت بوی...
-
یا رب...
سهشنبه 24 اردیبهشت 1392 16:13
یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن در شهر غربت ای خدا هرگز تو آزارش مکن هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن . . . به وســعـت نـدیــدن نــگاهــت خستــه ام چگــونــه بشکنــم ثــانیــه هــای سنگـیــن دوریــت را ؟؟؟
-
با خدا دعوایم شد...
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 11:36
دیشب با خدا دعوایم شد ...... با هم قهر کردیم ..... فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ...... رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم و خوابم برد ..... صبح که بیدار شدم مادرم گفت ... نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد .... کـاش به خودمان قــول بدهیــم وقتی عاشق شویــم که ” آماده ایم “ نــه وقتی کــه ”...
-
خاطره...
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 11:34
چِـــــه آزار دَهــندِه مـی شَـــوَند کـــوچـــه های شَــــهـر حَیاط خانــه ، اُتــاق هـا ... وَقــــتـی بویِ کَلافِـــگـی مـــی دَهــــند وَقـــتـی اَز تـــو تَنـــهـــا ، خـاطِــــره دارَنــــد تنهایى راه رفتن سخت نیست … ! ولى وقتى ما این همه راهو با هم رفتیم ، تنهایى برگشتن خیلى سخته …
-
صورتک...
شنبه 21 اردیبهشت 1392 22:29
می بینم صورتمو تو آینه با لبی خسته می پرسم از خودم این غریبه کیه از من چی می خواد اون به من یا من به اون خیره شدم باورم نمیشه هر چی می بینم چشامو یه لحظه رو هم می زارم با خودم میگم که این صورتکه میتونم از صورتم ورش دارم می کشم دستمو روی صورتم هر چی باید بدونم دستم میگه منو توی آینه نشون میده میگه این تویی نه هیچکس...
-
نیامدی..
جمعه 20 اردیبهشت 1392 12:34
نیامدی .. نگاهم ، "دست" خالی برگشت ..
-
بی کسی...
جمعه 20 اردیبهشت 1392 12:31
ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛ ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ، ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ "ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ"
-
من نه عـاشق بـودمـ ...
جمعه 20 اردیبهشت 1392 12:27
من نه عـاشق بـودم و نـه آلـوده بـه افـکار پـلید من بـه دنـبـال نـگاهے بـودم کـه مرا از پس دیـوانـگے ام مے فـهمیـد ! و خدا مے دانـد ... سادگـے از تـه دلـبستـگے امـ پـیـدا بـود ...
-
بی قرار...
جمعه 20 اردیبهشت 1392 12:11
بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود چه بیقرار بودی زودتر بروی از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی … من سوگوار نبودنت نیستم من شرمسار این همه تحملم !
-
او می دونست...
جمعه 20 اردیبهشت 1392 11:56
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت رابخورم ... کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم ... کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد ... تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند ... کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود...
-
برنگرد...
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 15:44
برنگرد، که بر نمی گردی تو هیچوقت نمی خواهم داشته باشمت،نترس فقط بیا در خزان خواسته هام کمی قدم بزن تا ببینمت دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…
-
دخترک...
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 15:21
من همان دخترک غم زده ی دیروزم من همان کودک بی تاب برای بودن که دلش را در اندوه به زنجیر کشید وبه اندازه ی دل رنج کشید وبه اندازه ی بی معرفتی دردکشید
-
مورچه...
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 15:18
من مورچه ای رو مسخره می کردم که سال ها عاشق یک تفاله ی چایی بود خودم رو فراموش کردم که زمانی عاشق آشغالی بودم که فکر می کردم آدمه !!!!!!!!!!!
-
هی روزگار !
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 12:53
هی روزگار ! من به درک ! خودت خسته نشدی از دیدن تصویر تکراریه درد کشیدن من ؟!
-
جسارت می خواهد...
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 12:51
جسارت میخواهد: نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی میجنگد... اما شب ها بالشش از هق هق دخترانه اش خیس است...
-
به خاطر...
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 12:44
نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی
-
کاشکی همه چی تموم بشه...
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 12:40
از یه جایی به بعد آدم دیگه دوست نداره همه چی درست بشه ! دوست داره همه چی تموم بشه . . من به اونجا رسیدم...
-
رفته ای...
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 12:39
رفتــــه ای ؟؟؟ بعضی ها بهـش میگن قسمـــــــــــــ ـت ، اما من تازگیها بهش میگم به درکـــ ــــ . . .