درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

حواست باشد به گرگ ها...

حــوآســـــت بآشد بآنو


اگـــــربــه مــــردی بــیــش اَزحد بـــها بدهـــی


دیــگـــــربرای داشتنــــت تلـــاش نمی کنـــد


نگــــاهـــش ســـــرد می شود..


کلـــامش بـــی روح


دستـــآنش یخ زده


حــرف هــایش بــوی دل مردگـــــی می گیــــــــــرد!!


وآغــــوشش بوی هوس..


و درست میشوی زخم خورده ای شبیه من...



     گرگ ها همیشه زوزه نمیکشند . . .


     گاهی میگویند دوستت دارم و زودتر از آنکه بفهمی بره ای . 


میدرند خاطراتت را .  


و تو می مانی با تنی که بوی گرگ گرفته...


نظرات 196 + ارسال نظر
sena یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 05:30 ق.ظ http://http://sena456456.blogfa.com/

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

----------------------------------------------

اپم و منتظر حضور تون..

ممنونحتما میام

بر آنم که ساعت ِ قدیمی خانه را با ماضی بعیــــــد کوک کنم ....

پاهای به خواب رفته را تکانی خواهم داد به نیت ِ بیــــــداری ....

اما مجال درنگ نیست ....

بی پــــــــــا هم میتوان به دل ِ جاده زد .....

سفــــــــر دل میخواهد نه قدم ........!

sanaz شنبه 9 آذر 1392 ساعت 06:10 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

این روزها
گفتن کلمه ی دوستت دارم مد شده است
بی آنکه به آنها بیاید
میگویند


نامرد ترین مرد کسی است که بی آنکه دختری را دوست داشته باشد
شعله های عشقی را در درونش روشن کند

آخ گفتی

sanaz شنبه 9 آذر 1392 ساعت 06:04 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...

sanaz شنبه 9 آذر 1392 ساعت 06:01 ب.ظ http://oghianooseabi.blogfa.com

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!
یکی دیروز و یکی فردا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد