لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد
درباره من
مخاطب خاص من به سادگی یک لبخند فراموش شد .
او رفت و من عاشقانه های بی مخاطبم را به حراج گذاشته ام.
....................................................
دنبال مخاطب خاص نوشته هایم نگردید
ارزش خاص بودن را نداشت
ادامه...
" مرا به یادآر "
فراموشی فریب آدمهاست
ما چیزی را فراموش نمیکنیم
تنها از خاطراتمان دور و نزدیک میکنیم رویدادها را
ما کنار نوازش و سیلی خاموش سرنوشت بزرگ میشویم
شعر میگوییم
عاشقی میکنیم
کار من همین است
خواندن دلتنگیها از رگههای تکلم نگاه تو
و گسستم از خلوت قصیدههای برهنگی
من، مرگ تمام قهرمانان درام کتاب قصههای عاشقانهام
مرا به خاطر بسپار.
" عشق یا نفرت "
انبوه روزهای سرد
و وزش گیسوان خیس تو
اینها
تنها نصیب چشمان خستهی ماست
از سهم کوچکی که از بوی تن هم داشتهایم
جسارت میکنم
و تمام امیدهای واهی توهم رسیدن را میبلعم
نوازشی میتراود از برهنگی پاهای یک فرشته در کام تلخ من
و آرزوهای ابترم قصهای تمام میشود در میان
افسانههایی که مادر بزرگها به یاد ضعیفشان مانده است
اینجا همه در دستان بستهشان یک مشت تنفر دارند برای کوبیدن در دهان یکدیگر
و همه
در یک فقدان تاریخی
به تهنشینی احساسشان خیره ماندهاند !
مخمل احساستو عشقه است
" همه دروغ میگویند "
اینجا آخر دنیاست
یک بنبست که به هیچجا نمیرسد
افتادهام روی زخم سیم خاردار فاصلهها
و برای همهی مسافران پشت حصار من و روشنایی
دست تکان میدهم
اینجا مردمان روی صورتهای خود لبخند نقاشی میکنند
و تمام آدمکشهایش شاعرند..
من مردی را میشناسم که برای تحقیر دیگران فحشهای جنسی میدهد
یادم میآید روزی گمان میبردم رابطهی جنسی بین آدمها از پیچیدهترین و انسانیترین خوشایندهای زندگیست !
حتی لذتبخشتر از خوردن سیبهای ترش سبز
همه دروغ میگفتند
ما هیچکس را دوست نداریم
ازدواج میکنیم تا به هم فیزیکی فحش بدهیم
و در آغوش هم نزدیکیها را تحقیر کنیم
یادم نرفته است که همیشه در تاریخ ننوشتهی مرد سالارانهی من
من قهرمان یک رابطهام
و خواهرم ننگ خانواده
چون همسرش را زنانه دوست دارد
و فحش جنسی بلد نیست
و برای تحقیر دیگران رابطهی قشنگشان را زیر سؤال نمیبرد
و همآغوشی برایش عین شعر جذاب است
همه دروغ میگوییم
ما آنقدر بدیم که روی آغوش درخت عکس زشت یک دل میکنیم
تا به احساس یک انسان تجاوز کنیم
همه دروغ میگویند
برای ما زن یعنی مادر و خواهرمان
و بقیهی زنان روی زمین را فاحشه میبینیم !
من دروغ میگویم
باورم نکنید..
پس :
لذت اشتباه
خسته که میشوم
دلم میخواهد
دستی تنهاییام را بگیرد
بگذارد روی سردی گونههاش
آغوشش را مهیای آشفتگیام کند
و بغض لبهایم را با انگشتانش فرو بنشاند
دستش را شانهکند برای نوازش موهایم
و خیره بماند در چشمان خستهام تا غرور
اجازهی سقوط اشک مردانهام را صادر نکند
من دلم یک گناه میخواهد
یک گناه بزرگ با تو
عادتکردن به یک برهنگی جاودانه
که چون شراب نگاهت حرام باشد
دیگر میخواهم از اشتباه نگریزم
بیا نزدیکتر
بیا کمی اشتباه کنیم بانو..
مــــــن یک شاعر خواب زده ام !!
چقدر مرور همیشگی تو و این همه واژهی تکراری ملالانگیز شده است
انگار
قطار این اندوه جانفرسا
در هیچ جملهای جا نمیشود
نمیدانم انتهای این دلتنگیها به سکوت کدام شاعر میرسد
من با سنجاقسر کهنهای ماندگار شدهام در جعد گیسوان یک رؤیای ناتمام
و مدام خیالبافی میکنم برای شبهای حنابندان دختران قصهام
همان همسایههای وقت تنگِ بوسه و باران و خواب
من این روزها مثل خیلیها باور دارم که عشق یک توهم زیباست..
در لابهلای کتابهای شعر یک شاعر خواب زده !