درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

مرد باش...

دیگر تقدیر را

برای نیامدنت بهانه نکن؟؟!!

مرد باش... 

بگو نخواستی ..... .

و نیامدی.........

             


هر جا که می بینم نوشته است :

” خواستن توانستن است ”

آتش می گیرم !!!

یعنی او نخواست که نشد ؟!


نظرات 143 + ارسال نظر
سهیل شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:24 ب.ظ http://titbit.blogsky.com

" یادم هست "

همیشه وقت برای دوست‌داشتن تنگ بود و هوا بارانی

و حرف‌های ناگفته‌ی ماسیده در گلوی ما بسیار..

باورکن که دیگر از محرومیت نگاه و ترس رفتن، کلامی نخواهم گفت

آمده‌ام که بمانم..

رفتنی هم اگر بود، خیالت راحت، تو همسفرم می‌شوی

می‌دانم اینجا هیچ‌کس زیر باران نمی‌رود

بیا با هم یک دل سیر بخندیم به آنهایی که

گیسوی خیس دختر ترانه را هیچ‌گاه نبوسیده‌اند..

تا دوباره هوای رابطه تاریک نشده، بیا این پیاله را از من بگیر

عکس ما در هزار توی آن پنهان است..

من به فال لبخند و ترنم نفس‌های دختر نگاه تو ایمان دارم

تو دیگر نگران نیامدن دختر‌کولی آینده فروش مباش..

سهیل شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:21 ب.ظ http://titbit.blogsky.com

" پلنگ نگاه من زخمی‌‌ست "

لااقل تو می‌‌دانستی که سکوت بیشه
همیشه از وحشت نیست
پلنگ نگاه من تیر خورده است
این را از بوی خون تازه‌‌ای که از گونه‌‌ی شقایق‌‌های وحشی بر نفوذ ناپذیری صخره‌‌ها چکه می‌‌کنند؛ می‌‌فهمم
* * *
از انقباض مرگبار لحظه‌‌ها مشتی دعا بر می‌‌خیزد
و زمان
آبستن یک اتفاق تازه می‌‌شود
گویی بوته‌‌های خشک زنجیر شده به پای بند ریشه‌‌ها
منتظر پایان کتاب دقایق این پلنگ مغرورند
و کرکس
که سال‌‌هاست منتظر تمام‌‌شدن من به دور حلقه‌‌ی باطل آسمان می‌‌چرخد
در انتظار شکستن استخوان‌‌های فهم من
و دفن رؤیاهایم در لجن دهشتناک مارهاست
من هنوز به غوغای کودکان احساسم باور دارم
و می‌‌دانم که سکوت این دشت
همیشگی نیست..

سهیل شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:21 ب.ظ http://titbit.blogsky.com

" دست‌‌هایت را "

تو را لاى کدام کتاب گم کرده‌‌ام؟
تو واژه‌‌ى کلیدى کدام شعر منى؟
عکسى که یادگاری‌‌ام دادى
زیر کدام قالیچه‌‌ى دلم پنهان است؟
راستى نام عطرت چه بود؟
با چه بویی تو را به خاطر بیاورم؟
چرا رنگ چشمانت به یادم نمی‌‌آید؟
آه..
این روزها تنها صداى توست که در گوشم مى‌‌پیچد
وقتى‌‌که مى‌‌گفتى:
دست‌‌هایت را دوست مى‌‌دارم مرد من.

سهیل شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:20 ب.ظ http://titbit.blogsky.com

" پلنگ نگاه من زخمی‌‌ست "

لااقل تو می‌‌دانستی که سکوت بیشه
همیشه از وحشت نیست
پلنگ نگاه من تیر خورده است
این را از بوی خون تازه‌‌ای که از گونه‌‌ی شقایق‌‌های وحشی بر نفوذ ناپذیری صخره‌‌ها چکه می‌‌کنند؛ می‌‌فهمم
* * *
از انقباض مرگبار لحظه‌‌ها مشتی دعا بر می‌‌خیزد
و زمان
آبستن یک اتفاق تازه می‌‌شود
گویی بوته‌‌های خشک زنجیر شده به پای بند ریشه‌‌ها
منتظر پایان کتاب دقایق این پلنگ مغرورند
و کرکس
که سال‌‌هاست منتظر تمام‌‌شدن من به دور حلقه‌‌ی باطل آسمان می‌‌چرخد
در انتظار شکستن استخوان‌‌های فهم من
و دفن رؤیاهایم در لجن دهشتناک مارهاست
من هنوز به غوغای کودکان احساسم باور دارم
و می‌‌دانم که سکوت این دشت
همیشگی نیست..

سهیل شنبه 6 مهر 1392 ساعت 11:17 ب.ظ http://titbit.blogsky.com

روزهای تنهای بی‌تو هدر رفته‌ام را
این تقویم بی‌تو ورق نخورده‌ام را
این لحظه‌های سـکـــــــون را
هیچ‌گاه دوست نداشته‌ام..

"سهیل"

من وقت نکردم لابد نظر بذارم براتون !
چرا می زنی ؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد