لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد
درباره من
مخاطب خاص من به سادگی یک لبخند فراموش شد .
او رفت و من عاشقانه های بی مخاطبم را به حراج گذاشته ام.
....................................................
دنبال مخاطب خاص نوشته هایم نگردید
ارزش خاص بودن را نداشت
ادامه...
لااقل تو میدانستی که سکوت بیشه
همیشه از وحشت نیست
پلنگ نگاه من تیر خورده است
این را از بوی خون تازهای که از گونهی شقایقهای وحشی بر نفوذ ناپذیری صخرهها چکه میکنند؛ میفهمم
* * *
از انقباض مرگبار لحظهها مشتی دعا بر میخیزد
و زمان
آبستن یک اتفاق تازه میشود
گویی بوتههای خشک زنجیر شده به پای بند ریشهها
منتظر پایان کتاب دقایق این پلنگ مغرورند
و کرکس
که سالهاست منتظر تمامشدن من به دور حلقهی باطل آسمان میچرخد
در انتظار شکستن استخوانهای فهم من
و دفن رؤیاهایم در لجن دهشتناک مارهاست
من هنوز به غوغای کودکان احساسم باور دارم
و میدانم که سکوت این دشت
همیشگی نیست..
تو را لاى کدام کتاب گم کردهام؟
تو واژهى کلیدى کدام شعر منى؟
عکسى که یادگاریام دادى
زیر کدام قالیچهى دلم پنهان است؟
راستى نام عطرت چه بود؟
با چه بویی تو را به خاطر بیاورم؟
چرا رنگ چشمانت به یادم نمیآید؟
آه..
این روزها تنها صداى توست که در گوشم مىپیچد
وقتىکه مىگفتى:
دستهایت را دوست مىدارم مرد من.
لااقل تو میدانستی که سکوت بیشه
همیشه از وحشت نیست
پلنگ نگاه من تیر خورده است
این را از بوی خون تازهای که از گونهی شقایقهای وحشی بر نفوذ ناپذیری صخرهها چکه میکنند؛ میفهمم
* * *
از انقباض مرگبار لحظهها مشتی دعا بر میخیزد
و زمان
آبستن یک اتفاق تازه میشود
گویی بوتههای خشک زنجیر شده به پای بند ریشهها
منتظر پایان کتاب دقایق این پلنگ مغرورند
و کرکس
که سالهاست منتظر تمامشدن من به دور حلقهی باطل آسمان میچرخد
در انتظار شکستن استخوانهای فهم من
و دفن رؤیاهایم در لجن دهشتناک مارهاست
من هنوز به غوغای کودکان احساسم باور دارم
و میدانم که سکوت این دشت
همیشگی نیست..
" یادم هست "
همیشه وقت برای دوستداشتن تنگ بود و هوا بارانی
و حرفهای ناگفتهی ماسیده در گلوی ما بسیار..
باورکن که دیگر از محرومیت نگاه و ترس رفتن، کلامی نخواهم گفت
آمدهام که بمانم..
رفتنی هم اگر بود، خیالت راحت، تو همسفرم میشوی
میدانم اینجا هیچکس زیر باران نمیرود
بیا با هم یک دل سیر بخندیم به آنهایی که
گیسوی خیس دختر ترانه را هیچگاه نبوسیدهاند..
تا دوباره هوای رابطه تاریک نشده، بیا این پیاله را از من بگیر
عکس ما در هزار توی آن پنهان است..
من به فال لبخند و ترنم نفسهای دختر نگاه تو ایمان دارم
تو دیگر نگران نیامدن دخترکولی آینده فروش مباش..
" پلنگ نگاه من زخمیست "
لااقل تو میدانستی که سکوت بیشه
همیشه از وحشت نیست
پلنگ نگاه من تیر خورده است
این را از بوی خون تازهای که از گونهی شقایقهای وحشی بر نفوذ ناپذیری صخرهها چکه میکنند؛ میفهمم
* * *
از انقباض مرگبار لحظهها مشتی دعا بر میخیزد
و زمان
آبستن یک اتفاق تازه میشود
گویی بوتههای خشک زنجیر شده به پای بند ریشهها
منتظر پایان کتاب دقایق این پلنگ مغرورند
و کرکس
که سالهاست منتظر تمامشدن من به دور حلقهی باطل آسمان میچرخد
در انتظار شکستن استخوانهای فهم من
و دفن رؤیاهایم در لجن دهشتناک مارهاست
من هنوز به غوغای کودکان احساسم باور دارم
و میدانم که سکوت این دشت
همیشگی نیست..
" دستهایت را "
تو را لاى کدام کتاب گم کردهام؟
تو واژهى کلیدى کدام شعر منى؟
عکسى که یادگاریام دادى
زیر کدام قالیچهى دلم پنهان است؟
راستى نام عطرت چه بود؟
با چه بویی تو را به خاطر بیاورم؟
چرا رنگ چشمانت به یادم نمیآید؟
آه..
این روزها تنها صداى توست که در گوشم مىپیچد
وقتىکه مىگفتى:
دستهایت را دوست مىدارم مرد من.
" پلنگ نگاه من زخمیست "
لااقل تو میدانستی که سکوت بیشه
همیشه از وحشت نیست
پلنگ نگاه من تیر خورده است
این را از بوی خون تازهای که از گونهی شقایقهای وحشی بر نفوذ ناپذیری صخرهها چکه میکنند؛ میفهمم
* * *
از انقباض مرگبار لحظهها مشتی دعا بر میخیزد
و زمان
آبستن یک اتفاق تازه میشود
گویی بوتههای خشک زنجیر شده به پای بند ریشهها
منتظر پایان کتاب دقایق این پلنگ مغرورند
و کرکس
که سالهاست منتظر تمامشدن من به دور حلقهی باطل آسمان میچرخد
در انتظار شکستن استخوانهای فهم من
و دفن رؤیاهایم در لجن دهشتناک مارهاست
من هنوز به غوغای کودکان احساسم باور دارم
و میدانم که سکوت این دشت
همیشگی نیست..
روزهای تنهای بیتو هدر رفتهام را
این تقویم بیتو ورق نخوردهام را
این لحظههای سـکـــــــون را
هیچگاه دوست نداشتهام..
"سهیل"
من وقت نکردم لابد نظر بذارم براتون !
چرا می زنی ؟؟